اشعار ابوالقاسم حسینجانی

کربلا منتظر ماست بیا تا برویم... / ابوالقاسم حسینجانی


جاده و اسب مهیاست بیا تا برویم
کربلا منتظر ماست بیا تا برویم

ایستاده ست به تفسیر قیامت زینب
آن سوی واقعه پیداست بیا تا برویم

خاک در خون خدا می شکفد، می بالد
آسمان غرق تماشاست بیا تا برویم

تیغ در معرکه می افتد و برمی خیزد
رقص شمشیر چه زیباست بیا تا برویم

از سراشیبی تردید اگر برگردیم
عرش زیر قدم ماست بیا تا برویم

دست عباس به خون خواهی آب آمده است
آتش معرکه پیداست بیا تا برویم

زره از موج بپوشیم و ردا از طوفان
راه ما از دل دریاست بیا تا برویم

کاش ای کاش که دنیای عطش می فهمید
آب مهریه ی زهراست بیا تا برویم

چیزی از راه نمانده ست چرا برگردیم
آخر راه همین جاست بیا تا برویم

فرصتی باشد اگر باز در این آمد و رفت
تا همین امشب و فرداست بیا تا برویم
8656 3 4.3

در ازدحام تهمت و تیغ و تزویر / ابوالقاسم حسینجانی


در ازدحام تهمت و تیغ و تزویر
راحت نمی شود گرفت
وقتی که
بعد از مرگ نیز
تیرباران شوی؟!
 

2353 0 2.67

این اتفاق همیشه نمی افتد / ابوالقاسم حسینجانی


... این اتفاق
همیشه نمی افتد
که انسان
از دست آب، آتش بگیرد
 

2563 0 2.5

به بود و نبود آب، کاری ندارم / ابوالقاسم حسینجانی


دیگر
به بود و نبود آب، کاری ندارم
وقتی که می بینم
در آتش گرفتن جگرِ پاره پاره ات
آب نیز دست دارد!
 

2722 0

تنهایی... / ابوالقاسم حسینجانی


تنهایی
مرگ غریبی است
 

3222 0 5

از هندسه ی عشق عبورم دادند / ابوالقاسم حسینجانی

در حادثه ی عقل، زمین گیر شدم
با علم
هزار بار
تحقیر شدم
از هندسه ی عشق عبورم دادند:
از هر چه
به غیر از عاشقی
سیر شدم!

1981 0 5

قنداقه ی عشق، در میان می آمد / ابوالقاسم حسینجانی

فوّاره ی خون، دست فشان می آمد
قنداقه ی عشق، در میان می آمد
از کوره ی جغرافی خون و آتش
تاریخ
نفس نفس زنان
می آمد!

1763 0 5

سَحَر در ربّنایش موج می زد / ابوالقاسم حسینجانی

رها بود و
دعایش موج می زد
سَحَر
 در ربّنایش موج می زد
نگاه نیلی و طوفان و دریا:
خدا
در هایْ هایش
موج می زد!

1416 0 4.5

راستی ذوالجناح هم جناح داشت؟! / ابوالقاسم حسینجانی

قبله
کربلاست
راست چیست؟
چپ کجاست؟
راستی
ذوالجناح، هم
جناح داشت؟!

1425 0 5

وای بر ما، پای ما را خواب بُرد / ابوالقاسم حسینجانی

دردها! ای دردهای دلفریب
غنچه های شاخه ی «اَمَّن یُجیب»

خونِ دل! ای شعله ی افروخته
غیرت دلشوره های سوخته!

باز، بی دردی، رفیقِ راه شد
آه مولا، ته نشینِ چاه شد؛

باز بی دردی مرا بیمار کرد
همنشین غصه و تکرار کرد

من که مُردم یاعلی کاری بکن
هر چه می خواهی کنی -آری- بکن

مُردم از هوشیاری بی دردها
زخمی ام از مردی نامردها!

بُغض ها! ای استخوان در گلو
این منم در خشکسال آبرو!

خواب خوش ما را ز غیرت دور کرد
از «حقیقت» در حقیقت دور کرد

هیچ دردی مثل غیرت راست نیست
جز شهادت در حقیقت راست نیست!

خواب خوش، همبسترِ نامردهاست
شرح حال عشق، شرحِ دردهاست!

ای برادر، ای برادر، «دار» کو؟
شاخه های میثم تمّار کو؟

وای بر ما، پای ما را خواب بُرد
آبروی راهِ ما را، آب برد

عشق ما هم خواب راحت می کند
غیرت ما استراحت می کند

نخل های سُرخ! پس کو بارتان؟
دست های بسته! پس کو کارتان؟!

آب ها! ای آب های تشنگی
پیچکِ مهتاب های تشنگی!

آب های تشنگی! کولاک کو؟
مشک های تشنه ی چالاک کو؟

ای شهادت، خواب را
بیدار کن
این دلِ بی درد را
بیمار کن

حقّه بازان! کو زیارت نامه تان؟
شعر سازان! کو شهادت نامه تان؟

این که می بینید، قیل و قال نیست؛
داستانِ مُرشد و نقّال نیست

این، شبیخون است؛ دشمن آمده است
بر سر حیثیتِ من، آمده است

دردهامان را به غارت می برند
واژه هامان را اسارت می برند!

زود باشید و عَلَم داری کنید
غیرت آرید و قَلَم داری کنید!

عشق بازان! حیرتم را بشکنید
غم نوازان! غیرتم را بشکنید

چاره ی ما، حربه ی وامانده نیست
نسخه ی ما، دردهای ماندنی است!

کاش! من هم دردِ زینب داشتم
رودِ آتش می شدم، تب داشتم

شیعه بودم، شیعه ی تیغ دو دَم
شیعه بودم، عاشقِ فریاد و غم!

عشق،
یعنی: کربلا؛
یعنی: فدک
عشق،
یعنی: زخم های با نمک!
عشق، یعنی: داغ های  آبدار
عشق،
یعنی:
آب های داغدار!

نقش ما را، یا علی تقریر کن
جانماز بسته را تحریر کن

جانِ مولا، من مسلمان می شوم
زیر پاهای تو قربان می شوم

شاهد من:
های هایِ زخمی ام
کربلایم
نی نوای زخمی ام؛

خون دل، این شعله ی افروخته
غیرتِ دلشوره های سوخته

3653 0 4.83

قیامت، به پا می کنی؛ یا اباالفضل! / ابوالقاسم حسینجانی

کنار دل و دست و دریا، اباالفضل!
تو را دیده ام بارها؛ یا اباالفضل!


تو، از آب، می آمدی، مشک بر دوش
و من، در تو، غرق تماشا؛ اباالفضل!


اگر دست می داد، دل می بریدم
به دست تو، از هر دو دنیا، اباالفضل!


دل ـ از کودکی ـ از فرات، آب می خورد

و تکلیف شب:" آب، بابا، اباالفضل."

تو لب تشنه پرپرشدی، شبنم اشک
به پای تو می ریزم، اما، اباالفضل!


فدک، مادری می کند کربلا را؛
غریبی، تو ـ هم ـ مثل زهرا، اباالفضل!


تو را هر که دارد، زغم، بی نیاز است
وفا ـ بعد از این ـ نیست تنها، اباالفضل!


تو با غیرت و، آب و، دست بریده
قیامت، به پا می کنی؛ یا اباالفضل!


2219 2 4.67

جاده و اسب مهیاست بیا تا برویم / ابوالقاسم حسینجانی


کربلا منتظر ماست
بیا تا برویم...
3288 0 3.6

زره از موج بپوشیم و ردا از توفان / ابوالقاسم حسینجانی


راه ما از دل دریاست
بیا تا برویم...
2778 0 3

ابوذر را ابوزر می نویسند! / ابوالقاسم حسینجانی

همیشه چیز دیگر می نویسند
به جای خنده
خنجر می نویسند
و هر جا مصلحت باشد گروهی:
ابوذر را
ابوزر می نویسند!

2796 0 4.25

یک روز، از این میانه پَر خواهم زد / ابوالقاسم حسینجانی

یک روز، از این میانه پَر خواهم زد
از سایه ی آفتاب
سر خواهم زد
تا خانه ی دوست
بی گمان
خواهم رفت
در راه
به مرگ
نیز
سر خواهم زد!

1899 1 4.75

مبادا ای قلم، از حق نگویی! / ابوالقاسم حسینجانی

شب و
تنهایی و
طرحِ دورویی
نگاهی باژگون
بی آبرویی
در این میدان
ابوذر
سخت تنهاست
مبادا ای قلم، از حق نگویی!
 
599 0

قلم تا نیمه های راه آمد / ابوالقاسم حسینجانی

قلم تا نیمه های راه آمد
علی گویان کنار چاه آمد
به قدر یک دوبیتی آه برداشت
ز شرحِ ماجرا کوتاه آمد!
 
622 0

من از تاریخِ غربت می نویسم / ابوالقاسم حسینجانی

من از تاریخِ غربت می نویسم
دوبیتی های حیرت
می نویسم
خدا را
با زبان بی زبانی
به رویِ ذهنِ فطرت
می نویسم!
 
535 0 2

مرا چشمان او با خویش می برد! / ابوالقاسم حسینجانی

کمی بودم؛ ولی او بیش می برد
مرا
چشمان او با خویش می برد!
نبودی تا ببینی:
با سکوتش
چگونه حرفِ خود را پیش می برد!
 
569 0

رها کن کوزه را از آب بنویس! / ابوالقاسم حسینجانی

قلم بردار، پیچ و تاب بنویس
برای پیچک از مهتاب بنویس
دلِ مردم
ز بی آبی گرفته است
رها کن کوزه را
از آب
بنویس!
 
1150 0 5

بی گناهی،گناه مولا بود! / ابوالقاسم حسینجانی

آسمان، سرپناهِ مولا بود
و زمین کارگاهِ مولا بود

عاشقی، پا به پای او می رفت
چشم نرگس، نگاه مولا بود

هر چه می کرد دلبری می کرد
مهربانی، سپاهِ مولا بود

عدل و آزادگی، که گُم می شد
چشم مردم، به راهِ مولا بود

روز، هر چیز داشت؛ از او داشت
و شبان، شاهراهِ مولا بود

روز و شب را، به کار وا می داشت؛
این سپید و سیاهِ مولا بود!

آب از الغدیر بر می داشت
مَشربی که گواهِ مولا بود

کوفه هر چند هم که بد می کرد
باز هم در پناه مولا بود

پدر خاک بود و خاکی بود
بی گناهی،
گناه مولا بود!
 
627 0

راهِ ما، از دلِ دریاست؛ بیا تا برویم / ابوالقاسم حسینجانی

جاده و اسب، مهیّاست؛ بیا تا برویم
کربلا منتظر ماست؛ بیا تا برویم

ایستاده است، به تفسیر قیامت، زینب
آن سویِ واقعه پیداست، بیا تا برویم

خاک در خونِ خدا می شکفد، می بالد:
آسمان، غرقِ تماشاست؛ بیا تا برویم

تیغ در معرکه می افتد و بر می خیزد؛
رقصِ شمشیر، چه زیباست؛ بیا تا برویم

از سراشیبی تردید اگر برگردیم
عرش، زیرِ قدم ماست؛ بیا تا برویم

دستِ عباس، به خونخواهی آب آمده است:
آتش معرکه برپاست؛ بیا تا برویم

زره از موج بپوشیم و ردا از طوفان
راهِ ما، از دلِ دریاست؛ بیا تا برویم

کاش، ای کاش!
که دنیای عطش می فهمید:
آب، مهریه ی زهراست؛ بیا تا برویم!

چیزی از راه نمانده است؛
چرا برگردیم؟
آخر راه، همین جاست؛ بیا تا برویم!

فرصتی باشد اگر
باز در این آمد و رفت
تا همین امشب و فرداست؛
 بیا تا برویم
 
1161 0